سمانه دارم ميميرم دارم آتيش ميگيرم باورم نشده هنوز
سمانه زهرا ميخواسته امسال تولد ماه و ستاره اي براي انار بگيره انار 6 بهمن تو آسمون پيش فرشته ها تولد ماه و ستاره اي واقعي ميگيره
اما زهرا چي زهرايي که داشت تمرين ميکرد خودش بيسکوييت ماه و ستاره اي درست کنه زهرايي که جاي دخترش رو خالي ميبينه
سمانهههههههههههههههههه داغونممممممممممممممممممممم
سلام انار بابا
چقدر خنده هايت ، گريه هايت ، شب بيداريهايت زود تمام شد
کاشکي شبي ديگر به اميد خوب شدندت ميگذشت و باز با صبحي جديد اميدمن تازه ميشد.
دخترم حضورتو قوت دل بابا و رفتن تيشه اي بود بر وجود بابا
درحسرت خنده ات عمرم را سپري ميکنم و در انتظار نگاهت زندگيم پيش ميرود
لحظه اي
حتي لحظه اي
نميتوانم فراموشت کنم و فراموش کنم تمام آرزوهايي که برايت داشتم
مرا ببخش بخاطر لحظاتي که شايد نارحتت کردم
آسوده بخواب زيباي پدر
ناز بابا
نفس من
و خفته آرام
تواز من سختي بيشتر کشيدي
ميدانم
ولي حالا شايد بفهمم درد آن حسيني را که خون گلوي فرزندش در آغوشش پاشيد
سلام بر آن پدر و آن مادر
انار شيرين بابا
مرا از ياد مبر
دوستت دارم آنچنان که داشتم
6 بهمن واسه تولد دو سالگيش، تو دنياي ما مي شه شب هفتش ...
چي نوشتي ...
کشت من و ...
گاهي پرستو ها هم لباس مرغ عشق بر تن مي کنند!! عاشق که شدي ، کوچ مي کنند ...
کاش ميشد به دل ياد داد دنيا جاي دل بستن نيست
پرستوي کوجولو سفر بخير