سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عزیز نازنینم، آروم بخواب، بدون هیــــــــچ غم و درد و اندوه و دغدغه، بخـــــــــواب که اون صورت ملیح و اون لبخند شیرین و اون صدای مهربون فقط برای آرمیدن تو سایه ی امن محبت خداوندی آفریده شده بود. آره بخواب و به ما هم فکر نکن، به ما، که امشب هییییییییچ کدوممون دلمون آروم نداره و آروم نمی شه و آروم نخواهد شد، برای همه ی عمرمون. اما یه حرفی، توی گلوم بدجوری گیر کرده که دلم می خواد حتی توی اون دنیا هم که شده بهت بگم: کاش یه بار فقط یه بار اخم کرده بودی، یه بار عصبانی شده بودی، یه بار داد زده بودی، آخه بی معرفت، بی مرام، ما چطوری از این به بعد فقط و فقط با خاطره های رنگ و وارنگت زندگی کنیم؟ بدون شنیدن صدای آروم و ابریشمیت؟؟ همون صدای قشنگی که همیشه قبل از من پشت تلفن می پیچید: که سلام سمانه جونم... لحنت، لبخندی که از پشت کیلومترها فاصله می شد حسش کرد و اوووووووووونهمه خوبی رو چطوری فراموش کنیم بی مراااااااااام هان؟؟ چطورییییییییی؟؟؟

امشب اشکام هزاران هزار بار تا دم خونه ی چشمام اومدن و من به هر جون کندنی که بود پسشون زدم تا دخترکم از رنجشم نرنجه و بعــــــــــــد چقدددددددددر از خودم خجالت کشیدم وقتی یادم افتاد که *محمدعلی* تو این دو سه شب رو چطوری سر کرده؟؟ و این چند روز بی تو چه کرده؟؟ و از تصور رنج بی پایان اون سینه ی کوچیک پشتم لرزید. همون محمدعلی که برای یه ثانیه شادیش حاضر بودی تماااااااااام عمر کوتاهتو ببخشی و بخشیدی. و همیشه ما بودیم و سوالامون و تو بودی و یه جواب. سعیده درستو ادامه نمی دی؟؟ محمدعلیم اذیت می شه!! سعیده سر کار نمی ری؟؟ محمدعلیم اذیت می شه!! سعیده دیگه نی نی نمیاری؟؟ محمدعلیم اذیت می شه!! آخ آخ سعیده، سعیده ی من حالا کجایی تا ببینی که محمدعلیت بدجوووووووووور داره اذیت می شه از نبودنت، ندیدنت، نشنیدنت، نبوییدنت و...

امشب اما هزار بار از خودم پرسیدم که اون روز اون لحظه ی لعنتی که جسم دوست داشتنی تو میون آهن پاره های اون ماشین  درهم می شکست من چه می کردم؟؟ بدون این که بدونم محمدعلی تو کنار در مدرسه منتظره تا تو بیای و ببریش و تو... برای همیشه سایه ی لبخند استثناییت رو از سر این ویروونه ی دنیا جمع کردی و رفتی... چقدر راحت می تونم تصور کنم که صورت مهربون و لبخند زیبات الان تو بهترین و زیباترین مکان دو دنیاست، چرا که برای اووووووونهمه خوبی بهشت هم جوابگو نبود اما بهم بگو، بهم بگو با فکر گل تنهات، همسر دل شکسته ت، مادر رنجورت، خواهرای نازنینت و با این دلتنگی بی پایان که تا آآآآآآآخر دنیا همراهمه چه کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم؟؟

همیشه عکس نازت روبرویم/نگاهت منتهای آرزویم/
چــــــــرا بایــــــــد تمام حرف ها را/بدون تو به تصویرت بگــــــــــــویم؟؟؟؟؟؟

زهرا، زهرای نازنین و مهربون و صبورم، امشب وقتی که داشتم شماره تونو می گرفتم، تو فاصله ی گرفتن اون هشت رقم که برای من یه قررررررررررررن گذشت هیـــــــــــــچی تو این دنیای لعنتی اهمیت نداشت الا این که تو بهم بخندی و بگی نه بابا شوخی بوده یا اشتباه شده یا یه اس ام اس سرکاری بچه ها واست فرستادن یا... اما... وقتی گوشی رو برداشتی، وقتی لرزش تارهای صوتیتو با تک تک سلول های روحم شنیدم که سعی داشتی پنهانش کنی وقتی با تمام وجودت سعی کردی بغضتو پنهان کنی و عادی بپرسی: سلام خوبی؟ سنا خوبه؟؟ همون موقع موج اندوهی که به زووووووووور داشتی پنهونش می کردی شونه هامو خم کرد. و فهمیدم اونچه رو که نمی خواستم بفهمم. و وقتی نگرانی مهربانانه ت رو درک کردم اونموقع که گفتی: پیش خودم گفتم اگه بهت بگم حالت بدتر می شه خدا رو شکر کردم که لااقل تو رو دارم و فقط می خوام بهت بگم که """تو برای من تسکینی"""، کاش منم برای تو باشم...


سه شنبه 90/9/29ساعت 11:54 عصر بشکن سکوت را () |

[نوشته ی رمز دار]  


یکشنبه 90/9/20ساعت 5:0 عصر بشکن سکوت را () |

سنجاقکم سرما خورده و خروسک شده، دسترسی به دکترش نداشتم، برای معاینه بردیمش اورژانس بیمارستان آتیه،

خدا رو شکر عفونی نبود و دکتر گفت که دوره ش زود می گذره ایشالله، اما اونجا یه چیزی دلمو آتیش زد

داشتیم روبروی بیمارستان پارک می کردیم که یه دسته ی عزاداری وارد اون خیابون شد، دستمو بردم سمت دستگیره که پیاده شم یهو چشمم افتاد به پنجره های بیمارستان، از تمام اتاقا چشمای منتظر، نگرون، امیدوار، خسته، غمگین، عطشناک ریختن پشت پنجره ها. یه سریشون مریض بودن سرم به دست، یه سریشون همراه بودن انگاری.

انگار هُرم نفس های خسته و امیدوارشون تو اون سوز سرما یهو خورد به گونه هام...

یاد یلدا افتادم که پارمین قشنگش الان تو بیمارستانه، یاد ارشیای دو سال و نیمه که همچنان توی کماس، یاد تمااااااااااام مریضای عااااااااااالم

خدا جونم خدا جونم خدا جونم
به خداوندی خدااااااااات... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی... از تو برمیاد که همه ی مریضا رو خوب کنی...
...

 


دوشنبه 90/9/14ساعت 9:0 صبح بشکن سکوت را () |

[نوشته ی رمز دار]  


پنج شنبه 90/9/10ساعت 8:0 صبح بشکن سکوت را () |