سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب در خواب، 
پیرمردی دندانش را به من
عیدی
داد!
گفت تا وقتی نان نباشد،
لازمش ندارد...

سال
نو،
و دردهایی که کهنه تر می شوند،

 احتمالا مبارک!!

 

پی نوشت: الی متی احار فیک یا مولای؟؟؟

 تا کی حیران و سرگردان تو باشم ای آقای من؟؟؟


پنج شنبه 85/12/24ساعت 3:0 عصر بشکن سکوت را () |

 

...برای آنانی که حجم عمیق اندوهشان، و وسعت بی پایان دردشان در دنیای سپید کودکی نمی گنجد...

شنیده ام که دنیای کودکی دنیای عجیبیست، شنیده ام که کودکان با خود بوی عالم ملکوت دارند، کینه را در قلب کوچکشان راهی نیست و اندوهشان گذرا و شادیشان پایدار است. شنیده ام که کودکان سفیران بهشتند، که فرشتگان زمینی اند، که لبخند خداوندند و مایه ی اجابت دعا اما... اینجا، در دنیایی که سپیدیهایش را ما زمینیان رنگ سیاه زده ایم کودکانی هستند که نه از آرامش دنیای کودکی بهره ای می برند و نه فرصتی برای کودکی کردن دارند. کودکان کار، کودکان بیمار، کودکان تنها، کودکانی که در شیرخوارگاهها در آرزوی کانون گرمی به اسم خانواده هستند، کودکان مهاجر افغان که حتی شناسنامه ندارند و درواقع وجود خارجی ندارند!! و از همه سیاهتر و تلختر کودکان آزاردیده که دل کوچکشان باور اینهمه درد را پذیرا نیست. قربانیانی چون بیجه که خود در بزرگسالی قربانیان زیادی می گیرند، و چرخه ی معیوب قربانی شدن و قربانی گرفتن ادامه می یابد تا... تا کجا؟ نمی دانم. موسسه ها، همایش ها و انجمنهای زیادی برای آنها تشکیل می شود که بزرگترین و پرفایده ترین محصولش بروشور و عکس و فیلم و همایش و ... است. اما بصورت عملی چه کاری براشون انجام شده؟

 واقعا نمی دونم شاید توقع زیادیه که آدم بخواد هیچ جای دنیا از درد و فقر و غم خبری نباشه و اصلا شاید اینم از ملزومات این دنیاس که دنیا بودنش رو ثابت کنه اما من دلم می سوزه برای بچه هایی که لایق دریافت این عشق هستند اما ازش بی نصیبند. کاش ه روزی برسه که همه ی این غصه ها سربیاد، یه روزی برسه که یکی بیاد و دردامونو اساسی درمون کنه. آخه دیگه خیـــــــــــــــــــــلی پریم ...

 باتلاق تقدیر بی ترحم در پیش و

 دشنام پدران خسته در پشت،

نفرین مادران بیحوصله درگوش و

هیچ از امید و فردا در مشت،

بر جنگل بی بهار می شکفند

بر درختان بی ریشه میوه می آرند،

بچه های اعماق،

بچه های اعماق.

 

... دردیست مرا، که جان من خسته ازوست...


سه شنبه 85/12/15ساعت 11:0 صبح بشکن سکوت را () |

 

*در دوردست عشق، آنجا که اندوه را راهی نیست، آنجا که آسمان، آسمان ستاره است و خروار، خروار خورشید، نوری از جنس بلور به خود می خواندم. دست پرمهری به وسعت اقیانوس نوازشم می کند، نوایی چون موسیقی اساطیری باران، آرامشم می بخشد و مسیحادمی چون ندای پرنیان بر افلاک، روح بی تابم را می نوازد. این، آوای مهربان خداوندگار بی بدیل من است. یگانه خداوندگارم، آسمانی یاری که من بی اویم و او همواره با من است. آری تنها اوست که همواره با من است؛
با مهر
با شور
و با عشق...
(30اردیبهشت84)


دوشنبه 85/11/23ساعت 2:0 عصر بشکن سکوت را () |

... شفق مه روی نیزه شد ...

 

 

 هفت روز، هفتاد زخم، هفتصد درد، هفت هزار آه، هفتاد هزار اشک، هفتصدهزار ناله... هفت روز، نه! هفت تیره روز!!!


دوشنبه 85/11/16ساعت 10:0 صبح بشکن سکوت را () |

غروب، فصل دلتنگی آسمان است؛ دلتنگی برای خورشیدی که در خاکستر خاطره ها خاموش و آرام نهفته شده و پرده ی نارنجی رنگش، راهی جانسوز به آواز شهید آفتاب دارد و موسیقی اش از تار زخمی افق برمی خیزد و چنگ در نهانخانه ی اسرار جانهایی می زند که یاد آفتاب را در لبان تشنه ی خویش چون ترنمی نزدیک مزه مزه می کنند، و غروب عاشورا رسول اولوالعزم تمام دلتنگی هاست.
در آن غروب، گلوی
حسین (ع) پرده از حرمخانه ی نهان اسرار نفیس بر عالم تقدیر می کشد. شگفتا که این حنجره ی خدایی دم می زند و شراره ی باران گلوی شورشی اش، آسمان را شرحه شرحه می کند و زمین با دلی دستخوش امواج عشق و آزادگی و لبی خاموش، شگفت زده و مبهوت به کلمات معصوم که گدازه وار از دهانه ی آتش فشانی اش برمی جهند و عزت و آزادگی
را مفهوم می کنند، گوش جان سپرده است.در این هنگام از گلوی یاران حسین (ع) ستاره های لبیک، ترجیع وار طالع می شوند و نه تنها در شام عاشورا که در عرصه ی شبانگاهی همه ی تاریخ سوسو می زنند. خنک باد آن دلی که با خنکای جویباران علوی عطش خویش را رفع کند، مروارید وار سر بر پای حسین (ع) نهد، در خانقاه نینوا با آهنگ دف قدسیان بچرخد و به پابوسی قدمگاه فرزند علی (ع) نائل شود. خوشا جانی که تن به ذلت زیستن در ننگ هزار رنگ توجیه و بهانه جویی دنیای قزح گون ندهد، خدنگ وار از کمان تن برجهد و تنگنای خاک را در نوردد و در جنت اعلی فرود آید.
و اینک صدای رسای بغض آلودی می رود تا به عالمیان بفهماند دل حسین (ع) از تبار دلهای زمینی نه، که از
ذرات متبلور حق بود، دلی بود که ملائک پریشان موی عالم باید به هنگام آراستن خویش آن را به دست بگیرند تا ببینند کاستی های ملک بودن را و بسوزند در آتش حسرت بنی آدم نبودن!

 پی نوشت: ای دل! صحرای بلا به وسعت تاریخ است و تا مومنین را به بلایی کربلایی نیازمایند، رها نمی کنند. می انگاری که با یک زبان در دهان گرداندن که یا لیتنا کنا معمکم تو را واگذارند که در صف اصحاب عاشورایی امام عشق محشور شوی؟ زنهار که رسم دهر بر این نیست. دهر بر محور حق و عدل می چرخد و تا تو کربلایی نشوی، تا سلاح در کف نگیری و پای در میدان ننهی و بر غربت و مظلومیت و جراحت و درد و سختی و شدت و اسارت صبرنورزی، تو را به خیل عاشوراییان نمی پذیرند.


یکشنبه 85/11/1ساعت 1:0 صبح بشکن سکوت را () |

 

یه شب از همین شبا، که ابرای سیاه رد می شد از بالای پنجره تنگ دل، تفال به قرآن جواب دلم بود که:

*ان مع العسر یسرا*

... 

نازنین کردگارا، عسر ما را یسری بخش!


پنج شنبه 85/10/21ساعت 3:0 صبح بشکن سکوت را () |