سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[نوشته ی رمز دار]  


یکشنبه 89/6/28ساعت 11:0 عصر بشکن سکوت را () |

[نوشته ی رمز دار]  


پنج شنبه 89/6/4ساعت 7:0 عصر بشکن سکوت را () |

 سه چهار روز پیش تو نشسته بودی، و من کنار پاهای کوچولوت دراز کشیده بودم، تو دستای قشنگتو به صورتم می کشیدی و به زبون خودت باهام حرف می زدی، فکرم رفت به سالهای دور، سالهای آینده، روزهایی که تو ایستاده ای و من نشسته، تو نشسته ای و من خوابیده، شاید خمیده، شاید...

دلم نگرفت، دلم اصلا از تجسم اون روزها نگرفت، فکر بالیدنت، فکر ایستادن و قدکشیدنت غرق شادی و سرورم کرد و یادم انداخت که چقددددددددددر با توی اون روزها حرف دارم، چقدددددر حرف!!‏

حرفها دارم با تو خورشید درخشان همه ی روزهای زندگیم، حرفـــــــــــــــــــــــها 

 


چهارشنبه 89/6/3ساعت 6:0 عصر بشکن سکوت را () |