سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوچیک بودم، خیــــــــــــلی کوچیک، انقد که برای گرفتن انگشت مامان باید دستمو بالای بالا می بردم، شاید هم قد الان سنا، شاید هم یک کمی بزرگتر، نمی دونم کجا می رفتیم، فرقی هم نمی کنه، تنها چیز مهمی که یادمه اینه که یهو، یه آن، یه لحظه ی خیلی کوتاه دستم از دست مامان ول شد، و چند ثانیه ندیدمش، حس کردم که گمش کردم، و دل کوچولوم ریخت کف آسفالت خیابون! یهو همه سایه ها قد کشیدن و شدن اشباح ترسناک حمله ور!! شدن غریبه های خطرناکی که می خواستن منو بدزدن و ببرن یه جای دور ...
مامان همونجا بود فقط چند قدم جلوتر، خیلی زود بهش رسیدم و باز انگشت سبابه شو توی مشتم فشار دادم و ...
رفتیــــــــــــــم ...

این روزا، این شبا، الانا، همش، دائم، هر لحظه، حس همون چند ثانیه رو دارم، انگار وسط یه دنیای سیاه پر از هیاهو رها شدم، انگار گم شدم، باز کوچولو شدم و هر طرف که می چرخم پر از اشباح سیاه ترسناکه ...
و هیشکی نیست ...
و می ترسم ... 
و بغض می کنم ...
و دل کوچولوم هی و هی و هی می ریزه و می ریزه و می ریزه ...

تو که منو ول نکردی نه؟؟ انگشتم هنوز به دستته؟؟ کدوم طرفی؟؟ چند قدم جلوتر؟؟ چند قدم عقب تر؟؟ حتما یه کمی دورتر وایسادی و داری نگام می کنی و می خوای که خودم پیدات کنم، و نترسم، و شجاع باشم، و بـــــــــــــــــزرگ شم ...

مث خیـــــــــلی وقتا که سنا می خوره زمین، و ته دلم می خوام که با سر بدوام بلندش کنم زودی همه جاشو وارسی کنم ببینم زخمی نشده باشه و سفت تو بغلم بگیرمش، که نترس مامانی من همینجام ...
اما آروم گوشه ی لبمو می گزم و سر جام می مونم، و می ذارم دستشو بگیره به زانوی کوچولوش و از جاش پاشه و خودش بدو بدو بیاد پیشم و بگه: مامانی خوبم، بوسم بتن اوفم خوب بشه ...

نه؟؟؟

نمی دونم کدوم گوشه ای؟ اما حسم بهم می گه، تو همونجایی، سر جای قبلیت،
و این منم که از *رگ گــــــــردنم* دور شدم!!!

کمکــــــــــــم کن برگردم سر جام، دوباره ببینمت، ترسم بریزه، انگشتتو محکم بگیرم و ...
تا آخـــــــــــــــر عمرم ولش نکنم،
کمکـــــــــــــــــم کن ...


چهارشنبه 91/5/25ساعت 7:0 صبح بشکن سکوت را () |

دو سال و نیمه ها شیرین زبان اند بی حد و اندازه، مثل دخترک دو سال و نیمه ی خوش سر و زبان من که این روزها غافلگیرمون می کنه گاهی با جمله بندی های شیرین و خوش لحن و اداش، مثل وقتی که؛

1. شبه و دراز کشیدم که براش کتاب بخونم و خودمو بزنم به خواب که بخوابه ایشالله، یدفعه پا می شه می شینه و می گه:

مامان دون، خواهشا {#emotions_dlg.110} دیاز نتش

2. باباش داره براش گردو پوست می کنه عمیق داره نگاه می کنه یهو می گه:

ای بابا نابودش تردی {#emotions_dlg.159}

3. سوار ماشینیم و داره از پنجره آسمونو می بینه، می گه:

مامان دون خوشید خااوم اون بالاس؟؟

من: آره مامانم اوناهاش

بعد سنا خانم کله شو از پنجره می کنه بیرون و می گه:

خوشید خااوم شلا رفتی اون بالا؟؟ بیا پایین ما خاریت نداریم، ما پایینیم تو بالایی، نتس بیا، "صـــــــــدامو داری؟؟؟" {#emotions_dlg.138}

4. دارم چایی می ریزم برا کمک اومده پیشم داره دنبال قندون می گرده از اونطرف هی داره با خودش می گه:

مـــــــــن خــــــــــودم قـــــــــــندم، مـــــــــن خــــــــــودم قـــــــــــندم، مـــــــــن خــــــــــودم قـــــــــــندم ...{#emotions_dlg.165}

5. باباش داره اصلاح می کنه و ایشون مث همیشه که مبهوت می شن ایستاده دم در و زل زده به باباش بعد از چند لحظه عمیـــــــــق تفکریدن می گه:

تو مـــــــَــــدی، ریش دایی، مامانم خااومه، منم خااومم، من خودم چشمام به مامانم لفته، ابلوآم به عمه م {#emotions_dlg.174}

6. تو یه اتوبان کم تردد در حرکتیم یهو رو می کنه به من می گه:

مامان دون! چه خلــــــــــبته!!! {#emotions_dlg.179}

7. خونه ی مامانمیم باباش باید بره جایی وسایلشو برمی داره آروم میاد بهم می گه کاری نداری؟ که تا سنا حواسش نیست سنا رو بپیچونه و بره، که یهو سنا خانوم کیف به دوش و عینک به چشم ظاهر می شه:

خــــاری نـــــداری؟؟{#emotions_dlg.252}

8. دارم براش تخم مرغ پوست می کنم که بخوره می گه:

مامان دون، من مامانشو می خورم، مامانشو دوست دارم (منظورش سفیده ی تخم مرغه){#emotions_dlg.134}

و کلی حرفای شیرین دیگه که الان خیلیاشو یادم نیست، که لحظه هامونو شکر می پاشه و ثانیه هامونو شیرین شیرین می کنه

{#emotions_dlg.243}

دخترکم، دخترک قشنگ سی ماهه ی نازنینم، دو سال و نیمگیت مبارک امید قلب مامان، بالیدنت پیاپی


پنج شنبه 91/5/19ساعت 7:0 عصر بشکن سکوت را () |

1. به نتیجه ی هیییییییییییچ تستی اطمینان نکن، چون پس فردا ممکنه بهت بگن بچه ت به فرش توی خونه ت، دختر همسایه که تو آسانسور پیشش وایمیسه، کنترل تی وی، لوستر پذیرایی، کتابای تو قفسه، پرده ی اتاق خواب، پایه ی مبل یا هزار کو... و زهـــ... دیگه آلرژی داره!!{#emotions_dlg.110}

2. اگه از اول نوزادی اجازه بدی بچه ت خــــــَــــــرُ با خور، مرده رو با گور میل کنه تپلی مپلی تر و سُر و مُر و گنده تر و صحیح و سلامت تر می شه تا این که هی الکی گیر بدی که اینو نخور ضرر داره اونو بخور قوت داره!! {#emotions_dlg.165}

3. فقط و فقط سالی یک دفعه بچه رو می ذاری رو ترازو تا پیشرفت سالانه ی وزنشو بسنجی، نه این که ماهی یه بار بری دست از پا درازتر برگردی.(خواستی همون سالی یه بارم نرو!! شــــــِــــــنُفتی؟؟؟){#emotions_dlg.220}

4. گور بابای هورمون رشد که از هشت شب تا دوی نصفه شب توی خواب ترشح می شه چون یک طفل آلرژی دار (اونم از نوع گوارشیش) شبی هفتصد و نود و پنج بار ارواح طیبین و طاهرین نیاکانتو میاره جلوی چشمات تا بالاخره سه نصفه شب غش کنی و غش کنه!! {#emotions_dlg.179}

5. آخریشم این که آلرژی مالرژی رو ولـــــِـــــلـــــــِـــــش، بی خیـــــــــــــــــــــــــــــــال باش تا زنده بمونی {#emotions_dlg.174} 


یکشنبه 91/5/8ساعت 7:33 عصر بشکن سکوت را () |

یه حس عجیبی بهم می گه دلخوشی های کوچیکم مانع رسیدنم به خدا هستند! مثل همین که دلم خوش بود عصرها به نازک دخترم به جای تنقلات ناسالم پسته بدم و بشینه یه گوشه ترق توروق بشکندشون و ملچ مولوچ بخوردشون و من هی و هی و هی کیف کنم از خوردنش، و روزی n بار بگم خدایا شکرت که دخترم به مغزجات آلرژی نشون نداده، یا همین دلخوشی کوچولو که با خودم می گفتم اگه از خوردن انواع غذاها محرومه بچه م، عیبی نداره، خیالی نی، هفته ای دو بار ماهیچه و دوبار ماهی می پختم و از این که تونستم یه غذای مقوی تحویل معده ی کوچولوی طفلم بدم اون قسمت فوق حساس مادرانه م ارضا می شد و یه نفس آسوده می کشید...

انقدر دلم به همین دو سه تا دلخوشی کوچولو خوش بود که فرزند عزیز تر از جان توی تست جدید به گوشت گوسفند و پسته و سیب زمینی هم واکنش نشون داد!!!

خب اینم خیریت داره و حکمت، عین همه ی اونایی که منِ کوچولو از درکشون عاجزم، شاید من از اون انسان هایی هستم که وقت دلخوشی دستم از درگاه خدا کنده می شه و فقط وقتای ناراحتی و نگرانی می رم سراغش، یا این که شاید حذف دانه دانه ی این دلخوشی های کوچیک یادم بده که نه به کوچیکاش نه به بزرگاش نباید دل بست و اینطوری خرده خرده قوی بشم...

به هر حال، شکر که هست، که نفس می کشه، که جلوی چشمام راه می ره و قد می کشه و حرف می زنه و می خنده و من با هر خنده ش هزاااااااااار بااااااااااار آرامش و عشقو تجربه می کنم، شکـــــــــــــــــــــــر ...

پی نوشت یک - امروز داریم می ریم برای تست شیر گاو، اگه به شیر گاو واکنش نشون نده یعنی یه موفقیت خییییییییلی بزرگ، یعنی محرومیتی که فکر می کردم یک سال باید ادامه داشته باشه تبدیل می شه به سه ماه و اینطوری خیییییییییلی از چیزایی که الان نباید بخوره براش ازاد می شه برامون دعا کنین، دعا کنین که تنتیجه ی تستمون خوب باشه.

پی نوشت دو - "مهر" عزیز پیغام پر از مهرتون به دستم رسید، واقعااااااا شرمنده ی اینهمه لطف و مهربانیتون شدم، شرمنده ی شما و همه ی دوستان مهربانی که برای پست "کوچم آرزوست" خصوصی یا عمومی لطف کردن و ما رو به شهر قشنگشون دعوت کردن، الهی که هر جا هستید تنتون سالم و دلتون شاد و لبتون خندون باشه دوستای مهربونم

پی نوشت سه - این روزها، این روزهای قشنگ، این روزهای سبز، ما رو از دعاهای قشنگتون فراموش نکنید. "افلاک از آن شــــــــــــــــما"

درددل نوشت - خدا، خدا، خدا جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونم

فقیـــــــــــــــــر و خســـــــــــــــــــته به درگاهــــــــــــــــت آمـــــــــــــدم رحــــــــــــــــمی

 


سه شنبه 91/5/3ساعت 2:51 عصر بشکن سکوت را () |

دیدید از قدیم می گن برادر گوشت داداششو می خوره اما استخونشو دور نمی ندازه؟ حالا حکایت ما و پارسی بلاگه، آقا ما اومدیم چهار تا انتقاد از قالبمون کردیم درست، اما این دلیل نمی شه که کلا بند و بساطو جمع کنیم و بکوچیم که!

خب من به دو دلیل کاملا منطقی دلم نمیاد اینجا رو ول کنم ، اولا که یه امکاناتی داره که تو قالبای دیگه ندیدم:(خب خدا پیغمبری آدم بد یکیو می گه خوبشم باید بگه دیگه)


1. سیستم "وب خوان" که از طریق اون می تونی از به روز رسانی تمام لینک هات باخبر بشی (چه هم قالبیت باشن چه نباشن) و به طور اتومات لینک هات رو به ترتیب به روز رسانی از بالا به پایین مرتب می کنه.
2. امکان درج امضای الکترونیک، (اسم و تصویر فرد کامنت گذارنده) که البته فقط واسه خود پارسی بلاگیا امکان پذیره
3. امکان درج لوگوی دوستان در بخش لینک ها
4. امکان درج تصویر در کامنت ها
5. سیستم پارسی یار، که یک نوع ارتباط درون گروهی پارسی بلاگی ها هست و از طریق اون روابط بین اعضاء بهبود پیدا می کنه و همینطور می تونن پیغامهای گروهی ارسال کنند و اتاق های تبادل افکار تشکیل بدن.
6.  مجله ی پارسی نامه، که هر روز تعدادی از کاربران و مطالبشون (مطالب غیر کپی) رو به عنوان برگزیده انتخاب می کنه و این خودش باعث می شه کاربرها بیشتر روی پست هاشون دقت داشته باشند و بهمین دلیل کمتر توی وبلاگای این قالب پست های تکراری و کپی شده و  کلیشه ای دیده می شه.
7.  حضور دبیران و مدیران محتوایی که از میان خود کاربران پارسی بلاگی ها هستند.
8.  خود صفحه ی اصلی پارسی بلاگ که به صورت آنلاین تازه نوشته ها، اخبار و اتاق های گفتگو رو نمایش می ده و دسترسی بهشون رو آسون می کنه
و ...

غیر از این امکانات که گفتم و خیلیای دیگه که یادم رفته و نگفتم دلیل دومم که دلیل  اصلی اصلی اصلیم هست اینه که این قالب رو "دوست دارم" چون از ابتدای وبلاگ نویسیم حدود هشت ساله که توی این قالب هستم و خاطرات بسیار خوبی ازش دارم و دوستان خوبی اینجا پیدا کردم که دلم نمیاد به همین راحتی ولش کنم و برم.

قانع کننده بود آیا؟؟؟


سه شنبه 91/5/3ساعت 2:0 صبح بشکن سکوت را () |