سلام
قلمت هميشه سبز وپر توان
شاد باشي
سمانه جونم اومدم جواب کامنتم رو ببينم اما نميتونم کامنتها رو ببينم صفحه اول که نيست صفحه دوم هم خالي از کامنته
ممنون ميشم اگه وقتش رو داري تو وبلاگ خودم جوابم رو بدي بووووووووووووووووووووووووووووووووووس
سمانه عزيزم من تصميمم عوض شد و شايد مهرناز رو قبل از عيد بگيرم فردا دارم براي کاري ميرم خونه مامانم ميخوام اگه بشه اون چند روز که اونجام بگيرمش
ميخواستم راهنماييم کني که چه روشي مناسب تره داشتم تدريجي ميرفتم جلو به 4 وعده رسيده بود اما الان دو روزه شده مثل نوزاد گريه ميکنه و شير ميخواد با اينکه هيچ کاري هم نکردم که بخواد حريص بشه يا بفهمه که قراره چي به سرش بياد
سمانه جون خوبي گلم.كم پيدايي؟بلاخره پروژه شير گرفتنون چي شد؟سنا جون راه اومد؟
راستي يك سوال: جديدا"همه جا حرف از اين عروسكهاي دستكشيه كه دورش رو كودك مي دوزه ودستكشي مي شه.مي خواستم نظر شما رو بدونم؟به هليا خيلي وقت پيش هديه دادند ولي استقبال نكرد.كلا" با دوخت زياد ميانه ايي نداره.به نظر من اينها يكجور مانع خلاقيت در دوخته.مثل همون كتابهاي رنگ آميزي مي مونه وطرحهايي كه با وصل كردن نقطه ها به هم به وجود مي آيند.بچه نتيجه نهايي رو ببين.اگه بجاي شكلهاي آماده كه تو بازاره بگذاريم خودش به مرحله ايي برسه كه ببره وپانچ كنه ودري ووري بدوزه وبعد يا مدلهاي ديگه كه اينجا مجال نمي كنه تا به مرحله كامل برسه شايد اين مابين هم يك نوع دوخت جديد كشف بشه.مي خواستم بگم اين نظرم درسته يانه؟شايد هم زياد دارم سخت مي گيرم .اما براي من يك سوال بود واقعا" ومهم.مرسي وقت گذاشتي وخوندي.
سالها پيش از اين
زير يک سنگ،
گوشه اي از زمين
من فقط يک کمي خاک بودم همين...
يک کمي خاک
که دعايش
پر زدن آن سوي پرده ي آسمان بود...
آرزويش هميشه،
ديدن آخرين نقطه ي کهکشان بود..
خاک هرشب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
يک شب آخر دعايش اثر کرد...
يک فرشته تمام زمين را خبر کرد...
و خدا يک کمي خاک برداشت
خاک را توي دستان خود ورز داد..
روح خود را به او قرض داد..
خاک توي دست خدا نور شد...
پر گرفت از زمين دور شد..
راستي
من همان خاک خوشبخت،
من همان نور هستم...
پس چرا گاهي اوقات،
اينهمه از خدا دور هستم؟؟؟
از عرفان نظر آهاري
همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستي
كه هنوز من نبودم ... كه تو در دلم نشستي ...
الم يعلم بان الله يري
آيا انسان نمي دانست که خدا مي بيند
موفق باشيد.