سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همین روزا دیگه باید کم کم ساک بیمارستانتو می چیدم و، شبا مجبور می شدم نشسته بخوابم و، هی باید غر می زدم که وای پس چرا انقد این روزای آخر طولانیه و ...

آره همین روزا باید تدارک اومدنتو می دیدم "حبه انگورم" ...

حالا این روزا، "همین روزا" خیلی خیلی بیشتر از روزای قبل دلم واست تنگ می شه و همش به این فکر می کنم که همون مدت کوتاهی که مهمون دلم بودی چقددددر دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت ...

اونوقت وقتی یکی بهم می گه که خوابتو دیده که توی بهشت، پیش مامان بزرگ مهربونم هستی و حالا دیگه واسه خودت یه نوزاد ناز نازی شدی و مامان بزرگ بی نظیر نازنینم مراقبته خیلی دلم آروم می گیره، و مطمئن می شم که جات خوبه، و خوشبختی و شاد و آروم ...

شاد باش عزیز دلم، برای همیشه ی عمر جاودانه ت، توی بهشت آروم و شاد و خوشبخت باش ...

پی نوشت یک - نگید بعد صد سال اومدی با یه پست غمگین ها! پستم اصلا اصلا غمگین نیست، تازه شم یه خبر خوب هم دارم که اونم تولد "امیرعلی" قشنگ خواهرمه، که انقد ناز و دوست داشتنی و شیرینه که سیر نمی شی از دیدنش، سمیه مهربونم مبارکت باشه عزیز دلم ... گل تقدیم شما

پی نوشت دو - مامان بزرگ جونم شرمنده اسباب زحمت شد، هم حبه انگور من، هم نی نی آسمونی سمیه رو نگهداری می کنید، اما خوبه ها، سرتون حسابی گرمه، چشمک می دونم که خوب مواظب نی نیا هستید از طرف من صورت قشنگ هر دو تاشونو ببوسید ... بووووس 

پی نوشت سه - من هیچ کسو از لینکام نحذفیدم، اینم بیماری جدید جناب پارسی بلاگه که یهو می بینم بعضی لینکام خود بخود نیست و نابود شدن، گیج شدم اگه کسی از دوستان هست که لینکش حذف شده و من فراموش کردم خودش بهم بگه اضافه ش کنم.

پی نوشت چهار -  واسه اونایی که خصوصی یا عمومی می پرسن؛ حقیقتش دیگه خیلی راه دستم نیست که عکسی از سنا اینجا بذارم، چراشو خودمم نمی دونم! البته کلا بنده یک مقدار "ویری" تشریف دارم، یوهو دیدی ویرم گرفت باز عکس گذاشتم، خدا رو چه دیدی پوزخند

پی نوشت پنج - ی حرفایی می شنوم تمام دهلیزا و بطنا و آئورتام! تیـــــــــــــر می کشه، این سیاست بدرد نخور مزخرف لعنتی هر بدی داشت، این خوبی رو داشت که "دوستای واقعیم" رو بشناسم، قضاوت با اونی که نشسته اون بالای بالا، به وقتش و به جاش ... 

پی نوشت شش - عنوان پستم رو باید می ذاشتم پی نوشتانه! پوزخند


شنبه 91/7/22ساعت 12:42 صبح بشکن سکوت را () |