سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*به بهانه ی امشب، و فردا، و آن فردای فردا*

چگونه می شود تو را نوشت؟ چگونه می شود تو را گفت؟

چگونه می شود تو را سرود؟ نانوشتنیِ ناگفتنیِ ناسرودنیِ مــــــــــــن! ...

یادت هست قرار سال های پیشمان را؟؟

من باشم و تو باشی و عــــرفه؟

من باشم و تو باشی و ســــکوت؟

من باشم و تو باشی و اشــــک؟

من باشم و تو باشی و تــــوبه؟

من باشم و تو باشی و بخشــــش؟

یادت هست؟؟؟           یادت هست!!! یادت هست مهربان بی نظیر پرشکوه مــــــــــــــن، یادت هست!!!

من اما خجلم به غفلت های بی پایانم، و فراموشی های گاه و بی گاهم،

و رفت و برگشت های مداومم، و تردیدهای خانمان سوزم، و نبـــــــــــــودنمـــ ...

خجــــــــــــــــــــــــــلمــــــ ...

امشب اما تو یارم باش، مهربانِ نانوشتنیِ ناگفتنیِ ناسرودنیِ مــــــــــــن!

تو یارم باش و یاریم ده تا بمانـــــــــــــــــم، تا باشمـــــــــــ ...

تا؛

من باشم و تو باشی و عرفــــه ...

من باشم و تو باشی و ســــکوت ...

من باشم و تو باشی و اشــــک ...

من باشم و تو باشی و تــــوبه ...

من باشم و تو باشی و بخشــــش ...

مــــــــــــــن باشــــــــــــــم و تــــــــــــو باشی و عـــــــــــــــــرفه ...

دور نوبت به من افتاده دلمــــــــ می لرزد ... دگر این دفتر صدپاره به نمــــــــ می لرزد ...


پنج شنبه 91/8/4ساعت 1:40 صبح بشکن سکوت را () |