سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارم آلزایمر می گیرم!

من!!! که اوووون همه به حافظه م می نازیدم، (و البته خیلی جاها هم ازش می نالیدم) الان دارم آلزایمر می گیرم!

یه چیزی رو می ذارم یه جایی که "یادم باشه" اما بعدش سه روز باید بگردم و فک کنم ...

تا یادم بیاد اونجایی که قرار بود "یادم باشه" کجاس؟ ...

یا مثلا دارم غذا می پزم،  یهو آلارم  ِ اخطار یخچال در میاد،

اونوخ تازه یادم میفته آبلیمو از تو یخچال برداشتم که بریزم تو غذا، اما یادم رفته در یخچالو ببندم!

یا این که تلفن زنگ می خوره، وقتی صحبتم تموم شد میام تو آشپزخونه می بینم ای دااااد ...

 شیر آبو ایـــــــــــــن همه مدت وا گذاشته بودم !

هــــــــــعی جوونی،

یه روزی، یه روزگاری تمام حرف ها، تمام چهره ها، تمام حرکات تو ریزترین سلولای مغزم حک می شد،

اونوخ من هی غر می زدم به جون ِ خودم که ای بابا،

یعنی چی مثلا که همه ی اینا رو یادته؟ واسه چی همشونو تو اینباکس حافظه ت ذخیره کردی؟؟؟

بنداز دور بابا بعضیاشو ...

بعد حالا باید خودم تعحب کنم از خودم ... 

خودم بخنــــــــدم به کارای حواس پرتانه ی خودم  !!!

عیبی نداره اینم یه جورایی خــــــــــــــــــوبه، به قول یکی:

* گاهی عمیـــــــــــــــقا مایلم ماهـــــــــــــی باشم !

حافظه اش تنها هشــــــــــت ثانیه است !

"تا ابد خــــــالی از خاطـــــــــره" ...

...

پی نوشت - دی رو آرشیو کردم، اما سنگینیش هنوز رو شونه هامه،

اینجور وقتاس که می گن: ماهـــــــــــی شدنم آرزوست ! ...


یکشنبه 91/11/1ساعت 1:1 صبح بشکن سکوت را () |