سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*قفسم را می گذاری داخل بهشت، تا بوی عطر مبهم دوردستی مستم کند ...

 تا تنم را به دیواره ها بکوبم، تا تن کبودم درد بگیــــــــــــــرد ...

و درد نردبانی ست که آن سویش تو ایستاده ای برای در آغوش کشیدنم ...

اما من آدم متوسطی هستم، و بیش از آن چه  باید، خودم را درگیر نمی کنم، با هیچ چیز!

در بهشت هم حسرتم را فقط آه می کشـــــــــــــــم ...

تن نمی کوبم به دیواره ها که درد مرا به تو برساند ...

...

*قفسم را می گذاری داخل بهشت، تا تاب خوردن برگ ها، تا سایه های بی نقص درختان انبوه دیوانه ام کند،

 تا دست از لای میله ها بیرون کنم، تا دستم لای میله ها زخم شود ...

و زخم دالانی ست که در پایانش تو ایستاده ای برای در آغوش کشیدنم ...

اما من آدم متوسطی هستم و خود را درگیر نمی کنم، با هیچ چیز!

در بهشت هم هوسم را فقــــــــــــــــــط نگاه می کنم ...

و دستم را زخمی هیچ آرزویی نمی کنم!

...

*رمضان که می شود صدایت را بلند می کنی، بلند و بلند تر، و من بیشتر و بیشتر پشت پرده پنهان می شوم !

تو هر رمضان قفسم را می گذاری در بهشت، تا هوس کنم، ولی من ..........

...

* با من چه باید بکنی که به میله هایم، به فضای تنگم، به دیواره ها، آن چنان مانوسم که اگر در بگشایی پر نخواهم زد؟؟؟

با من چه باید بکنی ؟؟؟

...

پی نوشت یک - ماه مبارک رفت، دلم تنگ می شه برا صفای سحر و ذوق افطارش ...

پی نوشت دو - متن بالا برشی از کتاب زیبای "خدا خانه دارد" به قلم "فاطمه شهیدی" هست ...

پی نوشت سه - دیگه کم کم داره آداب وبلاگ نویسی فراموشم می شه بس که ننوشتم :)

پی نوشت چهار - عیدتون مبارک، لبتون خندون دلتون شاد شاااااااااااااااااااااااااااد 


جمعه 92/5/18ساعت 4:21 صبح بشکن سکوت را () |