سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن قدَر با آتش دل ساختم تا سوختم / بی تو ای*آرام جان*، یا ساختم یا سوختم

 امشب غمگینم ... امشب داغونم ... امشب خوردم ... امشب می سوزم ... امشب می میرم ...
گل نازم ... عروسک شیرینم ... لاله ی پرپرم ... امشب دلم بددد هوای خنده ی چشماتو داره ...
امشب دلم بدددددد هوای شنیدن خنده هاتو داره ... بددددد هوای بودنت رو داره ... 
نمی دونم چرا رفتی ... چرا نموندی تا هر روز صبح آفتابو ببینی ... تا بزرگ بشی ... عروس بشی ... قشنگ بشی ...
نمی دونم چرا فقط 6 سال مهمون این دنیا بودی ...
نمی دونم ... نمی دونم ... نمی دونم ...
اما امشب ... این امشب لعنتی ... کابوس بدی دارم ...
این که تن نحیف و شیرین و قشنگت ... درست از نوروز امسال ... زیر خروارها خاکه ...
و درست شش ماهه که صبح ها ... به صورت اهالی خونه تون نخندیدی ...
و مادرت ... مادر صبور و غمگین و مهربونت ... صورت زیباتو نبوسیده  ... و بوتو نبوییده  ...
و درست شش ماهه ... که صداش نکردی ... و درست شش ماهه ... که هم آغوش خاکی ...
و وااااااای از دل صبور و تنگ مادرت ...

پی نوشت: گاهی وقتا انقددددددر داری خفه می شی که دلت می خواد بغضتو یه جا داد بزنی / و من فقط اینجا به ذهنم رسید / ببخشید اگه خوندن این پست تلختون می کنه / فقط برای آرامش و صبوری قلب مادر شاگرد نازنین و زیبایم "پارمیدا" که درست شب سال نوی 90 در خاک سرد آرمید / و بدون هیییییییچ دلیل موجه و منطقی ترکمون کرد، و سایه نشین بهشت شد / یک صلوات زمزمه کنید ...

بگذار تا ببینمش آن دم که می رود / ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای

 


پنج شنبه 90/7/14ساعت 4:0 صبح بشکن سکوت را () |