سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  

دخترم خوابیده...اما نه آروم...کنارش نیستم...هر از چند گاهی پریشون بلند می شه و صدام می کنه...با سر می دَوَم:...جان دل مادر؟...کنارش که می خوابم...صورتم رو که می ذارم روی صورتش...نوازشش که می کنم...دوباره می خوابه...آروم آروم...اما همین که از پیشش می رم...دوباره نگران بلند می شه...نمی دونم ناآرومی این چند شبش بخاطر چیه!...اما وقتی کنارشم...تنفسش آروم می شه و خوابش عمیق...بیشتر از ده دقیقه س که توی این موقعیتم...یه دستم روی صورتش...دست دیگه م لای موهاش...و احساسم اینه که:..."دارم تو کوچه پس کوچه های بهشت قدم می زنم!"...دیگه خوابید...از نفس های عمیقش معلومه...دستم رو آروم از روی صورتش برمی دارم...و اون یکی رو...به همون آرومی می کشم بیرون...از لای موهاش......هنوز خوابه...فقط چند ثانیه ی بعد...ناگهان احساس می کنه نیستم!...هراسون برمی گرده سمتم...همین که از لای چشمای نیمه بازش...چشمامو می بینه...همین که با گوشای نیمه خوابش...اینو می شنوه؛...من اینجام گل مادر...بخواب نازنینم!...دوباره آروم می شه و می خوابه...و تو همه ی این لحظات...من دارم فکر می کنم...به تو...به خدای خودم...به آفریننده ی سنا...و ایــــــــــنهمه زیبایی دیگه!...به تو...که چندین برابر مهری که به یگانه دخترم دارم...به ما داری...و فکر می کنم که چندین هزار بار...احساس کردم که نیستی...هراسون دور و برم رو نگاه کردم...و دیدم که هیــچ جا پیدات نمی کنم...و ترسیدم...و ترسیدم...و ترسیدم...اما بعد...فقط کمی بعد...نشونم دادی...که بودی و من ندیدمت...و حتما گفته بودی:...من اینجام گل نازم...آروم باش...نترس...نترس...نترس!

خدایا...نازنین خدای بی بدیلم...منو ببخش...بخاطر همه ی لحظاتی...که کنارم بودی و ندیدمت...صدام زدی و نشنیدمت...نوازشم کردی و نفهمیدمت...منو ببخش

چه زیبا خالقی دارم!/دلم گرم است می دانم/که فردا باز خورشیدی/میان آسمان، چون نور می آید/شبی می خواندم با مهر/سحر می راندم با ناز/چه بخشنده خدای عاشقی دارم/که می خواند مرا، با آنکه می داند گنهکارم/اگر رخ بربتابانم/دوباره، می نشیند بر سر راهم/دلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش/که در قاموس پاک کبریایی، قهر، نازیباست/چه زیبا عاشقی را دوست می دارم/دلم گرم است، که می داند/بدون لطف او، تنهای تنهایم/اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما/دلم گرم است، می دانم/خدای من، خدایی خوب می داند/و می داند که سائل را نباید دست خالی راند/دلم گرم خداوندی ست/که با دستان من، گندم برای یاکریم خانه می ریزد/و با دستان مادر کاسه ی آبی برای قمری تشنه/دلم گرم خداوند کریم خالق نوری ست/که گر لایق بداند/روشنی بخشد، به کرم کوچکی با نور/دلم گرم خداوند صبور و خالق صبری است/که شب ها می نشیند در کنارم/تا ببیند می رسد آن شب، که گویم عاشقش هستم؟؟...چه زیبا خالقی دارم!...


شنبه 90/5/29ساعت 5:0 صبح بشکن سکوت را () |