سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داشتم انار دون می کردم که دخترکم با دفتر نقاشیش اومد کنارم...  

حوصله ش سر رفته بود، اولش یه کمی کمکم کرد، اما نع، این زیاد نتونست سرگرمش کنه، انگار دلش یه کار جدید می خواست. همینطوری که مشغول کارم بودم یه دونه انار برداشتم و گذاشتم روی دفتر نقاشیش، و باز مشغول کارم شدم، با تعجب یه نگاه به من و یه نگاه به دونه انار روی دفترش کرد، داشتم زیرچشمی نگاهش می کردم، بعد از چند ثانیه ای مکث دستشو برد طرف دونه ی انار و برش داشت، نقطه ی کوچیک قرمزی که از اثر رنگ دونه انار روی صفحه ی سفید دفترش به جا مونده بود نگاهشو به خودش کشید، همون کافی بود تا دختر باهوشم بفهمه، اونچه رو که باید بفهمه! دوباره انار رو گذاشت روی دفتر و با تمـــــــــام قدرت فشارش داد، رنگ قرمزی که بخاطر فشار دستش ناگهان روی سفیدی کاغذ پاشید انقدددددر به وجدش آورد که شروع کرد به دست زدن برای خودش. و بعد برگشت سمت من تا اثر کارشو توی چهره ی منم ببینه، وقتی لبخند رضایتم رو دید بیشتر خندید و دستشو گرفت سمتم که بازم بهش انار بدم،کاسه ی انارهای دون شده رو گرفتم سمتش تا خودش چند تا برداره، با انگشتای کوچولوش چند تا دونه برداشت و ریخت روی دفتر نقاشیش و ...

 

 

 

کوچولوی نازنینم با چند تا دونه انار و یه صفحه کاغذ نیــــــم ساعت سرگرم بود.آفرین

پی نوشت: بازم دوربینمون خرابه، عکسای بی کیفیت موبایلی رو به باکیفیتی خودتون ببخشید.پوزخند


جمعه 90/8/27ساعت 11:0 عصر بشکن سکوت را () |