سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب، فصل دلتنگی آسمان است؛ دلتنگی برای خورشیدی که در خاکستر خاطره ها خاموش و آرام نهفته شده و پرده ی نارنجی رنگش، راهی جانسوز به آواز شهید آفتاب دارد و موسیقی اش از تار زخمی افق برمی خیزد و چنگ در نهانخانه ی اسرار جانهایی می زند که یاد آفتاب را در لبان تشنه ی خویش چون ترنمی نزدیک مزه مزه می کنند، و غروب عاشورا رسول اولوالعزم تمام دلتنگی هاست.
در آن غروب، گلوی
حسین (ع) پرده از حرمخانه ی نهان اسرار نفیس بر عالم تقدیر می کشد. شگفتا که این حنجره ی خدایی دم می زند و شراره ی باران گلوی شورشی اش، آسمان را شرحه شرحه می کند و زمین با دلی دستخوش امواج عشق و آزادگی و لبی خاموش، شگفت زده و مبهوت به کلمات معصوم که گدازه وار از دهانه ی آتش فشانی اش برمی جهند و عزت و آزادگی
را مفهوم می کنند، گوش جان سپرده است.در این هنگام از گلوی یاران حسین (ع) ستاره های لبیک، ترجیع وار طالع می شوند و نه تنها در شام عاشورا که در عرصه ی شبانگاهی همه ی تاریخ سوسو می زنند. خنک باد آن دلی که با خنکای جویباران علوی عطش خویش را رفع کند، مروارید وار سر بر پای حسین (ع) نهد، در خانقاه نینوا با آهنگ دف قدسیان بچرخد و به پابوسی قدمگاه فرزند علی (ع) نائل شود. خوشا جانی که تن به ذلت زیستن در ننگ هزار رنگ توجیه و بهانه جویی دنیای قزح گون ندهد، خدنگ وار از کمان تن برجهد و تنگنای خاک را در نوردد و در جنت اعلی فرود آید.
و اینک صدای رسای بغض آلودی می رود تا به عالمیان بفهماند دل حسین (ع) از تبار دلهای زمینی نه، که از
ذرات متبلور حق بود، دلی بود که ملائک پریشان موی عالم باید به هنگام آراستن خویش آن را به دست بگیرند تا ببینند کاستی های ملک بودن را و بسوزند در آتش حسرت بنی آدم نبودن!

 پی نوشت: ای دل! صحرای بلا به وسعت تاریخ است و تا مومنین را به بلایی کربلایی نیازمایند، رها نمی کنند. می انگاری که با یک زبان در دهان گرداندن که یا لیتنا کنا معمکم تو را واگذارند که در صف اصحاب عاشورایی امام عشق محشور شوی؟ زنهار که رسم دهر بر این نیست. دهر بر محور حق و عدل می چرخد و تا تو کربلایی نشوی، تا سلاح در کف نگیری و پای در میدان ننهی و بر غربت و مظلومیت و جراحت و درد و سختی و شدت و اسارت صبرنورزی، تو را به خیل عاشوراییان نمی پذیرند.


یکشنبه 85/11/1ساعت 1:0 صبح بشکن سکوت را () |