سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در صبح ارغوانی بهاری آن هنگام که مه سپیدبال و حریرگون، بادست خرامانش موجهای خروشان دریا را نوازش می کند، و لختی بعد که خورشید درخشان اشعه های نارنجی اش را بر آبی دریا فرو می کند و با غلغلک لطیفش دریا را به تلاطم می آورد؛
 تو را می بینم

در شب جادوئی تابستانی، در آن ساعت که مهتاب لبخند می زند و دریا ماه را در آغوش میکشد و در آن هنگام که موجهای عابد پیشانی مرطوبشان را به سجده گاه خیس ساحل میکوبند و سرگرم عبادت شورانگیزشان میشوند؛
 تو را می بینم

درغروب طلائی رنگ خورشید پائیزی؛ در رقص هزاررنگ برگهای چرخان و در آوای محزون آنها که بر پهنه وسیع خاک درسجده اند و یادآور خزان پس از نشاط اند؛
تو را می بینم

در ظهر لاجوردی زمستانی، آن زمان که تلالو برف زمین و آسمان را منور کرده است و در رقص پرشکوه درختان که دربرابر  تنفس بورانی زمستان می تابند و می چرخند؛
تو را می بینم

آری تو را می بینم. هر روز و هر ساعت و هر لحظه تو را آنقدر نزدیک می بینم که حضور بیواسطه ات را می بویم. در رایحه دلنواز گلها، در عبادت پرشور و مواج دریا، و در فصول رنگارنگ هستی؛
 فقط تو را می بینم؛

 خداوندگار من و زندگی و فصل ها 

 


شنبه 86/2/15ساعت 3:0 عصر بشکن سکوت را () |