سلام دوست عزيزم...

امروز اولين باره که خواننده وبلاگ قشنگتون شدم.اين بست رو خوندم و خيلي دلم گرفت :( اميدوارم هميشه دختر گلت سالم وشاد باشه

سلام خوبي سمانه جان؟

ميشه از حال نفس باخبرم کني من خيلي نگرانم

ممون از محبتت

با وجود اينکه مادر نيستم اما نگراني و استرس و عشق و عصبانيت و تمام حسهاي توي نوشته ات رو با عمق وجودم درک کردم....تا اينکه....تا اينکه.....رسيدم به انار

يه دفعه تمام تنم مور مور شد و بي اختيار چشمام رو بستم و حال و روز انار اومد تو نظرم

هر چند از رفتن انار همه ناراحت شديم ولي چقدر خوبه که ديگه درد نميکشه....خدا رحم کنه به دل نازلي

آخي سمانه مردم مردم تا اومد مطلبت به آخر برسه

هيچ کس اندازه يه مادر نميتونه اين لحظات را و تلخي اون را درک کنه!

بميرم الهي !!

مدت هاست دکتر گفته بايد واسه اينکه مطمين شم پارمين کم خوني نداره ازمايش بدم اما دلم نمياد ...

بميرم واسه دل زهرا!!چي کشيد توي اين بيمارستان و چي ميکشه الان!

سلاممم. دلم ريش شد ....آدرسي چيزي از درمانگاهه نداري؟؟؟فقط مطمئن شو اون زنه چه روزايي شيفتشه؟؟؟

آسمانه عزيزم جدا که دلت به بزرگي آسمان است...خدايا شکرت که دوس به اين نازنيني رو برام نشونه فرستادي از بزرگي بي انتهات...
نفس هم خوبه خدا رو شکر.نگرانش نباش نازنينم.......

واي عزيزم.مي دونم چي كشيدي.من هر وقت هليا رو مي برم دكتر يك مكافاتي دارم بيا ببين.حالا خون وواكسن وغيره بماند.يعني اون روز مي ميرم وزنده مي شم.خدايا هيچ بچه ايي رو مريض نكن.خدايا مواظب همه گلها باش.

واي از اين آزمايشگاه که منو کشتننننننننننننن يه قطره خون گرفتن از بچم .. بميرم براي سنا و تو و خيلي هاي ديگه ...

خوب ميشن ... خوب ميشن

سمانه خدا ميدونه چقدر حرص خوردم

انشالله چيز مهمي نباشه تو جوابش

ممنون از راهنمايي هات تا الان بخوبي گذشته و تو ماشين خوابيد و هنوزم خوابه تا شب ببينيم چي ميشه

واي چه روز بدي رو گذرونيد.ايشالله که ديگه دخترمون مريض و اذيت نشه.

ايشالله نفس عزيز هم خوب خوب ميشه به زودي.

وايييييي خدا ديگه طاقت ندارم
آخه چرا بلا از اين کوچولو ها رفع نميشه
بميرم واسه نفسسسسسس شيما

سلام سمانه جانم.
الهي بميرم.ميدونم هر دوتون چي کشيدين.
لحظه هاييه که ادم دلش ميخواد زودتر تموم شن هر چند که ميدونه همه اينکارا براي سلامتي پاره وجودش لازمه.
منم هفته پيش عارفه رو بردم که ازش خون بگيرن.
سه نفر محکم دست و پاشو گرفتن و باباشم سرشو محکم گرفته بود که صحنه رو نبينه.من رو هم بيرون کردن.
نصف شيشه خون گرفتن و همينکه خيالم راحت شد که اخيش تموم شد گفتن مقدارش کمه و بايد از اون يکي دستشم خون بگيريم.
خلاصه هر جوري بود اون روز تموم شد و از خدا ميخوام همه کوچولوهاي پاک و معصوم رو سلامت نگه داره.

سلام سمانه جون
چقدر امسال سال سخت و نحسي بود
تموم هم نميشه راحت بشيم. انگار که لحظات سخت کشدار تره.
به خاطر نفس همه وجودم غرق اندوه شد. از تصور رنجي که الان شيماي نازنين متحمل ميشه و ازتصور رنج جراحت عميق نازدونه خوشگلش کلي اشک ريختم
بميرم واسه اون صورت نازو خوشگل و ماماني
خدايا امسال سخت همه مون در معرض امتحان الهي قرار گرفتيم
رنج اين مادر مهربون و رنج همه ما رو به شادي تبديل کن مهربانترينم

الهيييييي.درکت ميکنم.هفته پيش اين بلا سر منم اومد.البته دکترش خوش اخلاق بود ولي من خودم طاقت ديدن نداشتم.دو هفته پيش هم چشاي امير علي رو ميل زدند.خيلي بهم سخت گذشته اين روزا.

آخييييييييييي جوجو

خدا رو شكر تموم شد :)