سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سالگردا که نزدیک می شن، انگار همه غمی که یه سال ریختی تو سینه ت یهو پقی می زنه بیرون،

یهو می شه خنجر فرو می ره تو سینه ت،

یهو می شه آتشفشان ِ در حال انفجار، 

یهو می شه یه دنیا شیشه، فرو می ره تو چشمات ...

یه دردایی همیشه هست، همیشه نیشت می زنه، همیشه می سوزونتت ...

همیشگیه، دائمیه، فراموش نشدنیه ...

 اما، امان از وقتی که تقویم  ِ لعنتی، با قدمای کُشنده ش، می رسونتت به سر  ِ سال ِ یه درد ...

به سر  ِ سال ِ یه اتفاق، یه نبودن، یه سوز، یه رنج، یه اندوه ِ بی کران ...

نه این که بقیه ی روزای سال غافل باشی ازش، نه این که روزای دیگه نیشت نزنه، نه ...

اما تحمل  ِ سالگردها خیــــــــــــلی سخته، خیـــــــــــــــلی سخت تره...

من، دی ماه رو هیـــــــــــچ وقت دوست نداشتم،

هیچ وقت ِهیچ وقت که نه، از دی 82 و بعد از بم، دیگه دوستش نداشتم ...

اما امسال، درد ِ دی برام خیـــــــــــلی بیشتره ...

و این روزا، این روزای پر از خاطرات ِ کـــشنده، دائم  پر از دلهره ام ...

پر از اضطرابم، برای ِ خاطر دل پر درد و صبور دوست نازک دل راه ِ دورم ...

ای کاش تاب بیاره دل ِ غمگینش این روزهای سخت رو ...

و کاش بگذره زودتـــــــــــــــــر  این روزها ... ای کااااااااااااش ...

 

چیزی درون من شکسته است ... چیزی برای ابد درون من شکسته است ... چیزی شبیه یک شیشه لاجورد عتیقه ... چیزی شبیه یک ترک روی گلدان چینی ... چیزی شبیه اشک های بهاری ... درون من هر روز می ریزد ... می شکند ... چیزی درون من شکسته است ... چیزی که شبیه یک رستنی بود ... که از لابلای آسفالت سیاه سر بدر آورده بود ... چیزی شبیه یک خودکار صورتی ... میان انبوه خودکارهای سیاه ... چیزی شبیه ... ذوق یک دویدن ... ذوق یک پیراهن نو ... چیزی درون من برای ابد شکسته است ... چیزی شبیه یک دیدار ... چیزی شبیه یک دوست ... چیزی شبیه یک ... لیوان بلوری برای آب سرد ... چیزی شبیه یک ... بــــــــــــــــغض ... یک دل پر از درد ... چیزی درون من شکسته است ... چیزی درون من برای ابد شکسته است ... برای ابد ...

 

"تا پایان این ماه چیـــــــــــــزی نمی نویسم ..."


سه شنبه 91/10/5ساعت 1:18 صبح بشکن سکوت را () |