سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای تو می نویسم همسفــــــــرم،

برای تو، برای مهربانی هایت، برای دستان گرم پرتوانت، برای دل آسمانی و دریایی ات ...

برای تو، برای همه ی صبوری هایت، همه ی آرامشت، همه ی عشقت ...

می نویسم ...

 

می نویسم از همه ی روزهایی که گذشت،

از همه ی مهری که بی محابا به پایم ریخته ای،

از خستگی هایی که بیانشان نکرده ای،

از گذشت های فراوانت، از آرامش بی پایانت ...

از تو می نویسم همسرم ...

می نویسم و دوره می کنم، روزهایی را که گذشت ...

از هفت سال پیش که فردا روزی، پیمان مهر و عقد عشق بستیم،

تا بمانیم به پای هم، بمانیم برای هم، بمانیم و بمانیم و بمانیم ...

می نویسم از خوابی که هفت سال پیش  دیدم، درست در همین شب ...

آن پله های بلند پیچ در پیچ که به سمت آسمان می رفت و انتهایی نداشت ...

و من و تو، که دست در دست هم، زیر آن باران تند بی امان، پله ها را یکی یکی می پیمودیم

و من ... که گهگاه خسته و نفس زنان می بُـــــــــریدم، و می نشستم ...

و تو ... که هرگز خسته نمی شدی، نمی بُریدی، نفست نمی گرفت! ...

تو ... که صبورانه می ایستادی تا خستگی ام را بتکانم ...

و دوباره بلندم می کردی، دست هایم را می گرفتی  ...

و باز پله ها را دوشادوش هم می پیمودیم ...

از این سال ها می نویسم ... که تعبیر خوابم را به درستی دیدم ...

هر جا خسته شدم،

هر جا بُریدم، هر جا کم آوردم، هر جا نفسم گرفت،

آن که کنارم ایستاد، آن که به پای خستگی و ناتوانی ام صبوری کرد ...

آن که دستم را گرفت، آن که به ادامه ی راه فرایم خواند ...

تو بودی همسفرم ... تــــــــــــــــــــــــــــــو ...

و اینک، در هفتمین سالگرد این مهر مقدس، با تمامی قلبم بر دستان گرم و خستگی ناپذیرت بوسه می زنم،

و برای همــــــــــــــــــــــــــــــــه ی آنچه که می دانی و می دانم از تو تشکر می کنم ...

سالگرد عقدمان مبارک مرد ِ مهربان و آرامش بخش ِ همه ی روزهای زندگی ام ...

سالگرد عقدمان مبارک ...


شنبه 92/6/16ساعت 11:40 عصر بشکن سکوت را () |