سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام شیرین عسلم  

امشب (یعنی در بدو ورود به هفته  25 با هم بودنمون) برای اولین بار رفتیم خرید و لباس و لوازم بهداشتیتو خریدیم.   

واااااااااااااای که چه کیفی داشت، انقدر هیجان زده ام که اصلا نمی تونم بخوابم.

از اون موقع که رسیدیم خونه تا حالا صدبار قربون صدقه ی اون شنل صورتی رنگ کوچولو موچولوت رفتم و دائم دارم به  لحظه ی قشنگی فکر می کنم که اون شنلو تنت کنم.  

به حساب من حدودا 15 هفته ی دیگه مونده تا قـــــــــــدم رو چـــــــــشم ما بـــــــــذاری شیطـــــونک خانـــم،  

اما این روزا انگار زمان نمی گذره، هر روز هفته رو می شمرم تا شاید زودتر  بگذره و من یه قدم به دیدنت، بوییدنت، بوسیدنت و در آغوش کشیدنت نزدیک بشم. درسته که دلم می خواد زودتر زودتر ببینمت اما برا من و بابا میثم این روزا خیلی خاطره انگیزه، شب بیداریای این روزا (که بنده خدا اونم پا به پای من بیداره)، تکونای قشنگت تو عمق وجودم و حتی درد کشیدنای این روزا از هر آسایش و آرامشی شیرین تر و لذتبخش تره،*یادم باشه وقتی یه کم بزرگ شدی راجع به این روزای قشنگ مفصل باهات صحبت کنم*  

خلاصه این که تو بهونه ای شدی که بعد از این همه وقت به این خونه ی قدیمی برگردم و یه گردگیری درست و حسابی بکنم، الانم دلم نیومد برم و بخوابم آخه دوست داشتم اولین روز خریدمون رو اینجا ثبت کنم تا بعدها از مرور خاطره اش غرق در لذت بشم... و تا همیشه این تاریخ قشنگو یادم بمونه،

خب ، حالا دیگه یواش یواش بریم بخوابیم که خییییییییییلی از ساعت خوابت گذشته خوشگل مامان.

و تو، هی تو...


کوچولوی غوطه ور در اندرونم!


یادت باشه ملس ترین طعم همه  زندگیمونی!!

پانوشت:


امام مهربونم، بدون این که عمدی در کار باشه بازم با عنایت و نظر نورانی شما لطف خدا شامل حال ما و کوچولومون شد و اولین خرید دخترکم مصادف شد با شب میلاد شما، و این تنها مورد مربوط به اون نیست که باید از شما تشکر کنم، (خودتون خوب می دونید!)


دوستون دارم، تولدتون مبارک


...مــن خــودم آهــوی چـشمـان تــو بــودم هـمـه عــمر...

 


جمعه 88/8/8ساعت 2:0 صبح بشکن سکوت را () |